پاسخ کوچه

کــوچـــه

سروده "هما میرافشار"

)
پاسخی به اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

کوچه


کــوچـــه
اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،؛
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،؛
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،؛
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.؛

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،؛
عطر صد خاطره پیچید:؛

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.؛

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.؛
من همه، محو تماشای نگاهت.؛

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:؛
از این عشق حذر کن!؛
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،؛
آب، آیینة عشق گذران است،؛
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،؛
باش فردا، که دلت با دگران است!؛
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!؛

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!؛
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!؛

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،؛
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،؛

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!؛

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید،؛
ماه بر عق تو خندید!؛

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.؛
نگسستم، نرمیدم.؛

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،؛
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،؛
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!؛

یکی بود یکی نبود

آخر قصه آدما رو همون اول لو دادن همان وقت که گفتند یکی بود یکی نبود



فقط یه ایرانی می‌تونه

از هر 2 تا تبلیغ تلویزیون یکی تبلیغ بانکه ، ولی مردم هر روز فقیر تر میشند 
از هر 2 روز هفته یکیش تعطیله اما باز مردم افسرده تر میشند
از هر 2 نفر توی خیابون یه نفر لیسانس داره اما باز مردم بیکار تر میشند
از هر 2 تا خونه یکیش نوسازه اما مردم باز بی خانمان تر میشند
از هر 2 نفر یکی دماغش رو عمل کرده اما باز قیافه ها زیبا نمیشند
 
از هر 2 نفر یکی حاجی شده اما باز مردم بی خدا تر میشند!

پازل...

وقتی که میخوای بخوابی فکر میکنی که فردا هم همه چی آرومه ولی یه وقت صبح پا میشی می‌بینی نه دیگه آروم نیست یه چیزی اذیتت میکنه یه زخم کهنه که نمی‌دونی چرا سر باز کرده،

تیکه‌های پازل و کنار هم میچینم ولی باز نمیشه یه تیکه کمه یه تیکه از قلبم نیست...