هرروز و دیروز من

هر روز صبح ساعت 5:30 از خواب بلند میشم و بعد از کلی کلنجار رفتن و توجیه کردن خودم که باید پاشم برم سر کار و شکر گزاری از خدا برای اینکه کار دارم خیلی‌ها همینم ندارن از جام پا میشم. صبحانه‌ای اندکی میخورم راهی میشم. بعد از کلی ترافیک و ستیز با آفتاب خسته به سرکار می‌رسم. وارد حیاط شرکت که میشم با صدای سلام صبح به‌خیر مرغ مینا انرژی تازه‌ای پیدا میکنم.تا روی صندلیم میشینم صدای اولین بوق تلفن به صدا در میاد و یه نامه روی میزم میزارن. تا ساعت 5 اوضاع به همین شکله. ساعت 5 دوباره ترافیک و ستیز با آفتاب و بعد هم خونه.

اینا رو گفتم که وقتی مطلب پایین و خوندید درکم کنید. در ورودی خونه ما چند روزیه خراب و با آیفون باز نمیشه از اونجایی که منم همیشه کلید یاد میره با خودم ببرم  باید زنگ بزنم و بگم تا کلید و برام از پنجره بندازن پایین،  دیروز بعداز ظهر وقتی رسیدم جلوی در خونه مثل همیشه زنگ زدم . ولی این بار... هنوزم خودم متوجه نشدم چرا اینو گفتم به جای اینکه بگم کلید و بنداز پایین گفتم: مامان آنتن و بنداز پایین. مامان بیچاره فهمیده بود من اصلا حالم خوب نیست کلید و انداخت و اومدم بالا. تا کفشام و دراوردم و سرم و اوردم بالا دیدم مامانم داره سرش و تکون میده احتمالا داشت توی دلش برای دختره ترشیدش دلسوزی می‌کرد.

بعد از یکم استراحت و لباس عوض کردن، سوهان ناخن برداشتم و تا ناخنام و سوهان بکشم. بعد از اینکه سوهان کشیدنم تموم شد گفتم مرسسسسی. تا این و گفتم مامانم طاقت نیوورد و زد زیر خنده.

من دیدم اگه بیشتر از این بگذره  ممکنه اوضاع بدتر  بشه و کار به جاهای باریک بکشه برای همین زود شام خوردم و رفتم خوابیدم.

نظرات 7 + ارسال نظر
گلنوش دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام

درکت میکنم گرما اتوبوس وای مغز آدم میسوزه

سوگند چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.sogandneveshte.blogsky.com

@...............@..........@............@@@@@.........@ @@..........@@......@.....@......@.........@......@.....@ @.@........@.@....@.........@....@.........@....@.........@ @..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@ @...@....@...@....@.........@...............@....@.........@ @....@..@....@....@.........@...............@....@.........@ @.....@@.....@....@.........@...............@....@.........@ @......@.......@....@.........@................@....@.........

بدو بیاااااااااااااااا

مهرداد چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

ولی به قول خودت باز خدارو شکر کن که شغل داری...
پایین ترین و سخت ترین شغل هم نسیب ما نشد

مهرداد چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

حالا چرا یاد آنتن بودی و گفتی آنت رو بنداز پایین!؟

اهالی خانه سبز شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ب.ظ http://khaneiesabz.blogfa.com

سلام
مرا به زنجیر ، می بندند
میگویند دیوانه ای
تو بیا به دیدنم
آرام میشوم
. . .
بیا و عاقلیم را نشانشان بده

( آپــــــــــــــــــــــــم [گل] )

سورنا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ http://bachehayedirooz.blogsky.com/

منم همین الان برگشتم و دقیقا همون حال تو رو دارم

el2ra2 یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ب.ظ

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید...
روزی که نه صدا اهمیت دارد و نه روز . . . !
حسین پناهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد