نصیحت پدرانه

 

اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم،

شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،
سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان،
میروی "داف" میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،
وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،
گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،
ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،
کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،
سکته اش مثل این که کامل شد

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرداد شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:11 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

سکته کرد پدره؟؟ من اگه جاش بودم.... شخصا از خونه پرتش میکردم بیرون دختره ی ول رو

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ

زخم هایم به طعنه می گویند :
دوستانت چقدر با نمک اند . . .

سوگند شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.sogandneveshte.blogsky.com

سلام عزیزم
آپم بیا پیشم مهربون

اهالی خانه سبز جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ب.ظ http://khaneiesabz.blogfa.com

آنقدر پای چشم های تو را وسط می کشم

که پای خودت به این حوالی باز شود !

[گل][خجالت]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد