دو بال


لابه لای برگهای کتاب

دنبال دو بالم

به دنبال راه میانبری به حقیقت

به دنبال درکی ژرف تر...

شاید ندانم چند کتاب خوانده ام

شاید کلاس اولی مانده ام

اما می دانم چند جرعه نور نوشیده ام

چند معجزه دیده ام

چند بار نفس خود را در آستان عشقش به قربانگاه برده ام

آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نا محرمی بدان نظاره گر است

آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیوارهای تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و

آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی ازکنار من گذشت

و آنگاه که فریادم را بر سر کوها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد

خدای من ، من تنهام دستم را بگیر که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو میروم .یا پر پروازم ده یا...

گقته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت و یا به تو پرواز خواهم داد

خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی.



خدا


خدایا من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری! پس ای خدا !هیچ میدانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند؟ تا  ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو،توجه تو ،عشق تو، گذشت تو، عفو تو، مهربانی تو و در یک کلام ...محتاج توام


عشق


دلم برای کسی تنگ می شود که زیبایی روح را می ستاید مهربانی را دوست دارد گذشت را می فهمد سادگی را زیور می داند وفا را گوهر. دلم برای کسی تنگ میشود که چشمان خیس از اشک را می بوسد و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد کسی که به خاطرم آفتابی می شود.


زندگی


زندگی رویا نیست زندگی زیباییست می توان از میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست.




زندگی با همه وسعت خویش محمل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پزمردن نیست

 زندگی رفتن و راهی شدن است

 زندگی جنبش راهی شدن است.

 از سر آغاز وجود تا جایی که خدا می داند