حاصل عشق

حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود!

مثل باران باش و نپرس پیاله خالی از آن کیست تو ببار..

چهار برادر

4 برادر !!! چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم … دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره. چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا” تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن. پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه . من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم.به هر حال ممنونم. مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام . هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم. ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم

شام آخر

 

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می بایست نیکی را به  شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا ،از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ،تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانیش را پیدا کند.

 روزی در یک مراسم همسرایی ، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت.جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.

سه سال گذشت . تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود .کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.

نقاش پس از روزها جست و جو ،جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت .به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.

گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند،دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی،گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود نسخه برداری کرد . وقتی کارش تمام شد، گدا که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت:من این تابلو را قبلا دیده ام !!

داوینچی با تعجب پرسید : کی؟

پاسخ داد : سه سال قبل پیش ازآنکه همه چیزم را از دست بدهم موقعی که در یک گروه همسرایی آواز میخواندم زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم!!!!!!!!!

برگرفته از کتاب شیطان و دوشیزه پریم از پائولو کوئیلو  


گفتنی ها کم نیست...

رستنی ها کم نیست

من و تو کم بودیم

               خشک و پژمرده تا روی زمین خم بودیم


گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ از آغاز

              چنین در هم و بر هم گفتیم


دیدنی ها کم نیست

من وتو کم دیدیم

              بی سبب از پاییز

              جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم


چیدنی ها کم نیست

من و تو کم چیدیم

             وقت گل دادن عشق روی دار قالی

             بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم


شهریار قنبری