کارمند تازه وارد

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد . در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: یک فنجان قهوه برای من بیاورید.

صدایی از آن طرف پاسخ داد :شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. میدانی تو با کی داری حرف میزنی؟

کارمند تازه وارد گفت: نه.

صدایی آن طرف گفت: من مدیر اجرایی شرکت هستم .احمق.

مرد تا زه وارد با لحنی حق به جانب گفت: تو میدانی با کی حرف میزنی بیچاره؟

مدیر اجرایی گفت :نه.

کارمند تا زه وارد گفت: خوبه.و سریع گوشی را گذاشت.

نتیجه گیری:

همه ی قدرت شما به این بستگی دارد که از این قدرت آگاهی داشته باشید.

چارلز هانل

خدا را دوست دارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه با هر  user nameکه باشم مرا connect  میکند.

خدا را دوست دارم با خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا d.c نمی کند.

خدا را دوست دارم چون هیچ وقت به من پیغام line busy  نمیدهد.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه با یک delete  هر چه را که بخواهم پاک میکند.

خدا را دوست دارم به خاطر این همه wallpaper که update میکند.

خدا را دوست دارم با اینکه خیلی بدم من را log off  نمیکند.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکع همه چیز من را میداند ولی send to all نمیکند.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه همیشه جز friend  هام می ماند و من را delete  و ignore  نمیکند.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه من را install  کرد.

خدا را دوست دارم برای اینکه این همه friend برای من add  کرد.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه اراده کنم on  میشود و من میتوان باهاش حرف بزنم.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه دلش را میشکنم اما او باز من را میبخشد و shout down  ام نمیکند.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه هیچ وقت گوشی اش را خاموش نمیکند.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن میدهد و شماره اش همیشه در شبکه موجود است.

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response نمیدهد.

  


 

اموخته ام

__,_._,___ آموخته ام

 

آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق

 در ظاهرم نیز نمایان می شود.


 
آموخته ام که عشق مرکب

 حرکت است نه مقصد حرکت

.

.


ادامه مطلب ...

نفس سبز بهاری

زندگی فرصت بس کوتاهیست

تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست

مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ

که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک

نفس سبز بهاری جاریست




سیاستمداران


یکروز دو سیاستمدار در یک رستوران نشسته بودن، یک نفر میرسه و میپرسه: "چیکار دارین می کنین؟"

سیاستمدار اول جواب می ده: "داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو تنظیم می کنیم."

طرف می پرسه: "مگه چه اتفاقی قراره بیافته؟!"
...
سیاستمدار دوم میگه: "قراره ما 140 میلیون نفر ، و آنجلینا جولی رو بکشیم!"

یارو با تعجب میگه: " آنجلینا جولی !؟! چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟!

سیاستمدار اول رو می کنه به سیاستمدار دوم و میگه: "

دیدی گفتم! هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون نفر و خودش نیست