بچه که بودم وقتی زنگ انشا ازمن می پرسیدن علم بهتره یا ثروت می گفتم علم ولی الان میگم هیچ کدوم، معرفت.
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجوری نوشت
هر گلی هم که باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجبار است زندگی باید کرد.
در کوچه باغ های تنهایی دلم قدم می گذارم
به هر سو و سمتی که نگاه میکنم تنها نام تو بر درختان خیالم حک شده است و تنها جویبار یاد تو بر پای درختان جاریست اگر روزی باشد که تو نباشی با این یادگاری ها چه کنم برای نبودنشان باید درختها را به دست تبر فراموشی بسپارم
و حال دل من بی تو همچون کویری خشک و بی آب است.
سرود چلچله های پاییزی در گوشم زمزمه می کنند و شاید آواز پایان غم های من است که این چنین طنین انداز می شود.