از دست مادر خانومی حواس پرت

چند روز پیش من و مادر خانومی تصمیم گرفتیم بریم بیرون و قدم بزنیم.

چون مسافت دوری نمی خواستیم بریم برای همین مادر خانومی کیف همراهش نیورد و کلید خونه رو توی دستش گرفت و راه افتاد.همین که میخواستیم در و ببندیم یادش اومد که زباله ها را رو نیوورده . توی خونه ما به طور معمول هر کسی میخواد از خونه بره بیرون یه کیسه زباله باید ببره البته جمعیت استانداردی داریم ها. 4 نفر بیشتر نیستیم فقط تولید زبالمون بالاست.

خلاصه راه افتادیم و  زباله ها رو هم  توی سطل نزدیک خونه انداختیم.

بعد از یک ساعت قدم زدن رسیدیم خونه خواستیم بریم تو دیدیم ای داد و بیداد کلید کو؟

هر چی ته جیبامون و گشتیم پیدا نکردیم حتی یکم از راهی که رفته بودیم و دوباره برگشتیم ولی خبری از کلید نبود.

همین طور که داشتیم فکر میکردیم یه دفعه مادر خانومی مثل برق گرفته ها به چشمای من خیره شد و طوری که برق نگاهش منم گرفت و سرجام خشک شدم.گفتم چی شده مامان؟

گفت:نکنه با زباله انداختم سطل زباله.

با ااین جمله مادر خانومی هر دو از برق گرفتگی رها شدیم و مثل باد دویدیم سمت سطل زباله .

جلوی چشم همسایه ها مثل دو تا شناگر ماهر شیرجه زدیم توی سطل زباله .وقتی که حسابی داشتیم گشت و گذار میکردیم یه دفعه دیدیم یه دست دیگه هم این وسط داره زباله ها رو جابه جا میکنه.

متوجه شدیم ای وای یکی از این آقاهایی که توی سطل زباله ها میگردن تا چیزای به درد بخور پیداکنن حسابی داره توی سطل و میگرده و کلی هم وسایل جمع کرده، بیچاره، ما رو دیده بود هول شده بود فکرکرده بود ما رقیب کاریشیم تند تند زباله جمع میکرد .با لکنت گفتم:آآآقا شما این تو دسته کلید ندیدی؟

سرش و آورد بالا یه نگاهی به سر و قیافه ما دو تا کرد و از توی گاریش یه دسته کلید نشون داد و گفت:این و میگی ؟گفتم خودشه و گرفتم.بعد هم با قیافه ای کاملا آروم طوری که اصلا اتفاقی نیوفتاده به طرف خونه راهی شدیم.

 اگه یه کم دیر تر میرسیدیم باید پشت در میموندیم.

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
سودابه جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ http://khateratebarankhorde.blogfa.com

بازم خدا راشکر زود فهمیدین
اما دیدن اون اقاهه و شما دم سطل زبالهههههههه

دوشیزه رها شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ http://love-germany-2006.blogsky.com


از دست مامان جوووووووووووووووونامون!

جودی ابوت شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ http://moon2011.blogsky.com

خیلی باحال بود

دوشیزه رها شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ

EL2RA2 شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

صبر یک فریب بزرگ است
سال هخا با غوره ها کلنجار می رویم
حلوا نمیشوند...........

مجتبی یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ق.ظ http://motavald-mehr.blogsky.com

بدنه خدا اینفدر مشغوله که این چیزا یادشون میره

دوشیزه رها یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:29 ب.ظ http://love-germany-2006.blogsky.com

سلاااااااااااااام ستاره جججججججججوووووووووووون!
ببینم شما نظر گذاشتی و گفتی تو نظر سنجی شرکت کردی؟؟
اخه ادرس وبلاگ نداره!!

دوشیزه رها یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:30 ب.ظ

چرا من جز لینک هات نیستممممممممم

ف...ا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ http://fsattari.blogsky.com

انگشتر منو اونجا ندیدی ...

راستی خواستی نظر بدی همون بالا برام نظر بزار مجبور شدم نظرها رو ببندم

سحر چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ http://ASHGH-SAHARP.BLOGFA.COM

ســـــلام

دوسـ ـــتـــ گـــل ــــم خــــ ــوبـ ـــــی؟ وبـ ـــتــ ــ خـــوشـ ــگــ ــلــــهـ بـــهـ مـ ـــنـــم ســر بـــزنـ


خـــ ـوشــــحالــ ـــ مــ ـــیـــشــ ــمــ[گل][گل][گل]

جودی ابوت جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ب.ظ http://moon2011.blogsky.com

حرفهایم را تعبیر می کنی
سکوتم را تفسیر
دیروزم را فراموش
فردایم را پیشگوئی
......
...به نبودنم مشکوکی
در بودنم مردد
از هیچ گلایه می سازی
...از همه چیز بهانه
من
کجای این نمایشم ؟

دوشیزه رها شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://love-germany-2006.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااام گلی!
چه طوری خانومی؟چه خبرا؟

دوشیزه رها دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ق.ظ http://love-germany-2006.blogsky.com

جودی ابوت دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ

و دلت کبوتر آشتی است
در خون تپیده
به بام تلخ
با این همه
چه بالا چه بلند پرواز می کنی!!

حسین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام

خوبی ستاره خانوم.

امتحانام تموم شد و دوباره برگشتم.
ببخشید که این مدت بهت سر نزدم.
ایششاللا جبران میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد