دل نوشته (2)


در کوچه باغ های تنهایی دلم  قدم می گذارم

به هر سو و سمتی که نگاه میکنم تنها نام تو بر درختان خیالم حک شده است و تنها جویبار یاد تو بر پای درختان جاریست اگر روزی باشد که تو نباشی با این یادگاری ها چه کنم برای نبودنشان باید درختها را به دست تبر فراموشی بسپارم

و حال دل من بی تو همچون کویری خشک و بی آب است.




نظرات 11 + ارسال نظر
نرسیا سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ http://nersiya.blogsky.com

توی یک کلام : بدون یه دلخوشی . بدون عشق زندگی معنا نداره

صدف سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://nazanin-e-man.blogsky.com

سلام دوست من.
ممنون که بهم سرزدی.
باز هم بیا.

نرسیا سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://nersiya.blogsky.com

میخوای بیای تو گروه ما ؟
اگه پایه ای ID بده

نرسیا سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ

میخوام دور هم جمع بشیم

عسل چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ

بر کنده ی تمام درختان جنگلی نام تو را به ناخن برکندم

اکنون تو را تمام درختان با نام می شناسند!

نام تو را به گرده ی گور و گوزن با ناخن پلنگان بنوشتم!

اکنون تو را تمام پلنگان کوه ها....

اکنون تو را تمام گوزنان زرد موی با نام می شناسند!

دیگر نام تو را تمام درختان گاه بهار زمزمه خواهند کرد

و مرغ های خوشخوان صبح بهار ....

نام تورا به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد!

ای بی خبر مانده ز من دوست....

دیگر تو را زمین و زمان از برکت جنون نجیب من

با نام می شناسند!!!

ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره

در واپسین غروب بهار نام مرا به خاطر بسپار....

مرسی خانومم .مرسی عزیزم. خیلی زیبا بود.

panteaa شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

خیلی پر احساس بود ...
من پاییزی هستم ، تصویر فوق العاده ای انتخاب کردی

مرسی از تعریفتون.

مژگان شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://fogh-it.blogsky.com

مرسی.

باران- یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ http://tabeedi.blogsky.com

سلام قشنگ بود ممنون به من سرزدین

الهام/رومینا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.elham6061.blogfa.com

سلام دوست خوبم
واقعا قلم خوبی داری
خیلی با احساس می نویسی
موفق باشی

هانیه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ http://parsehayeasheghane.blogsky.com

سلام عزیزم.قشنگه خیلی... اگه وقت کردی سری به دلنوشته های منم بزن خوشحال میشم

آنیتا دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران ، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زر تار پودش باد

گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصلها ، پاییز


ستاره جون منو به یاداین شعر انداختیوخیلی عالی بود.

مرسی عزیزم خیلی زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد